قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

بازگشت به موزه حیات وحش

من هیچوقت نپرسیدم که چرا موزه حیات وحش رو اونقدر دوست داشت؟ احتمالاً پرسیدم ولی الان یادم نمیاد. خیلی چیزها رو دیگه یادم نمیاد و برعکسش خیلی چیزهارو هم دقیق یادم میاد!

علاقه مندی های آدما چقدر عجیب غریبن. مثلاً من سعدآباد رو خیلی دوست دارم. اون دارآباد رو دوست داشت. هردوش «آباد» داره توش خب. (دارم چرت و پرت می گم؟ می دونم) اون منو یه بار برد دارآباد اما من هیچوقت نتونستم ببرمش سعدآباد. اما بدون این هم خیلی جاها رفتیم و به اندازه کافی نقطه خاطره انگیز داریم که البته الان من دیگه خیلی هاش رو یادم نمیاد. اما امروز که بعد از چندسال رفتم دارآباد، حیوونای خشک شده رو یادم اومد و اون طاووس سفید زندانی رو. به صورت خیلی دراماتیک فکر کردم می تونم خودم رو توی اون موزه پیدا کنم. خودمو که توی یه حالت طبیعی خشک شدم. خشکم کردن و آدما میان تا منو ببینن. یه نمونه از گونه زامیادیان رو ببینن که کنار مثلا یه درخت خشک شده. منو همون روز که دلم کباب می خواست و خیلی گشنه ام بود باید خشک می کردن. همون روز که از موزه اومدیم بیرون و دربه در دنبال چلوکبابی خوب گشتیم و من عین بچه ها بهانه می گرفتم. چون دلم می خواست که بهانه بگیرم تا بهم ثابت بشه یه نره خری بغلم وایساده تا نازم رو بخره. اونم می خرید. اون هم بلیت موزه رو خرید، هم نازمو و هم چلوکباب رو.

فکر می کنم عاشق تاکسیدرمی بود. عاشق اینکه چیزهایی رو که دوست داره خشک کنه و بزنه به دیوار. مثل عکس من. برای اون، دیدن این بقایا کافی بود شاید. اما من دلم می خواد عین یه گونه ی آزاد بچرم و خشک نشم. این چندروزه به طرز خطرناکی آسون شدم. من کلاً آدم سختی هستم. اینطور فکر می کنم. اما این روزها آسون شدم و توی خیالاتم یه سری معجزه کارتون وار میفته که همه بدی ها و ناراحتی ها رو از بین می بره و منو به آرامش واقعی می رسونه. اما اگه اینا همش یه ویار بهاری باشه، جام توی موزه حیات وحشه! باید برم خشک شم روی تاقچه... یا شایدم توی باغچه!

شاعر می فرماید: «عزیزمممم... بگو برمی گردی! تا کی می خوای با دل من بجنگی؟

عزیزم نگی رفتم از یاااااااااااااااد  یادت نره عشقو کی بهت نشون داد!

بگو برمی گردی...بگو برمی گردی... اگه برنگردی... آی یای یای یای یای آییییی»

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 02:18 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

دنیای متفاوت سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.elhamkh2001.persianblog.ir

ببخشید میشه در مورد گونه زامیادیان یه ذره بیشتر اطلاعات بدین:)

نازی سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 11:08 ب.ظ

عجیبه که من هم بین دارآباد و سعد آباد می رم و میام!!! گوشت رو بیار جلو تا دشمن عزیز نشنوه که من از موزه دارآباد متنفرم!! تو هم که دوستش نداری!! پس چرا بجای سعدآباد به دارآباد اینهمه راه میدی؟!؟! چرا همیشه اون چیزهایی که ما رو اذیت می کنن راحت تر تو دلمون جا خوش می کنن و در فکرمون؟...تو قرار نیست خشک بشی. اگر هم شدی مثل قاصدک رها میشی نه اینکه بری پشت شیشه به من اعتماد کن

Demian چهارشنبه 26 فروردین 1388 ساعت 06:09 ب.ظ http://rosshalde.persianblog.ir

ermm, migam khoobi shoma?:D na na khoshk nashiaa:D:* ba ma bash:X

زامیاد چهارشنبه 26 فروردین 1388 ساعت 06:17 ب.ظ

نازی جان البته من نگفتم دارآباد رو دوست ندارم. اما اگه قاصدک بشم که یه فوتم کنن 100 تا زامیاد از توش درمیاد :)))

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 04:41 ق.ظ

دشمن عزیز رو هستم! :دی

[ بدون نام ] یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

khanoom khanooma, chi shodi? nari khosh shi man Byaare theatri sham baba...be ma javoonaie panji ham fek kon ye kam ghorboonet;)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد