قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

گوشواره های نارنجی

درست در ساعت دوصفر دوصفر٬ گوشواره هایم را درمیاورم و می گذارم روی میز. گوشم را که درد گرفته کمی میمالم. به گوشواره ها نگاه می کنم که بین دیکشنری و گوشی موبایل دراز کشیده اند. روی کاناپه مخصوص خودم دراز می شوم. ماه مثل یک قاچ هندوانه نقره ای آن بالا می تابد. امشب انقدر هوای تهران تمیز است که می شود ستاره ها را دید. توی خیابان سر به هوا راه می رفتم که ستاره ها را تماشا کنم. شال نرم کشمیرم مدام از سرم لیز می خورد و گوشواره های آویزم توی باد تکان تکان می خوردند. اگر عقربه های ساعت روی هم باشند یعنی دارد به تو فکر می کند. اما ساعت دوصفر دوصفر است و عقربه ای درکار نیست. باتری لپ تاپ از رنگ زرد می رود روی قرمز٬ مجبورم کش بیایم و برقش را وصل کنم. کسی آنلاین نیست و صفحه سفید ورد منتظر اولین کلمات ترجمه شده خبری است که دلم نمی خواهد ترجمه اش کنم. خبرهای مرا جوری ویرایش می کنند که به مزاق من خوش نمیاید. گاهی حتی تحریف می شوند. ماه می تابد و گوشواره ها هنوز کنار دیکشنری هستند. دوستی می گوید که یک مجموعه از آهنگهای فولکلور دانلود کرده از کشورهای سراسر دنیا. فکر می کنم خیلی جالب باشد. می پرسم چه کشورهایی و دومین کشوری که نام می برد بلغارستان است. همین چند ساعت پیش از کسی پرسیدم: تور بلغارستان چند است؟ هیچ تصوری از بلغارستان ندارم اما وقتی توی روزنامه دنبال مقصدی برای سفر بودم نظرم را جلب کرد. شاید رفتم بلغارستان. اگر زیاد گران نباشد... شاید. به دوستم می گویم فیلم «دریمرز» برناردو برتولوچی را دیده ای؟ ندیده است. نمی دانم چطور برایش تعریف کنم. می گویم عجیب غریب است. عجیب غریب خوب! به نظرم او می فهمد اما اصرار نمی کنم. من همه چیز را مبهم توضیح می دهم چون کلمات هیچوقت نمی توانند درست از درون من بیرون بریزند. چه کسی بود می خواست نویسنده شود؟ همانکه کلمات از او فرار می کردند! 

دلم می خواهد مجموعه فیلمهای برتولوچی را داشته باشم و یک سفر بروم بلغارستان. دندانهایم هنوز کمی تیر می کشد. بستنی شکلاتی کوکی. دلم یک بسته شکلات هیجان انگیز هم می خواهد. یک بسته شکلات سوئیسی س.ک.سی- جنایی! اینجا هوا گرم است و لندن برف باریده. امشب تهران زیباست و لندن برفی هم همینطور. بلغارستان چی؟ شاید توی سایت یاهو بشود فهمید آنجا چه خبر است.  

- الان چه حسی داری؟ فکر می کنی دلت می خواد ازدواج کنی و متاهل بشی؟ 

- نمی دونم... وقتی بهش فکر می کنم وحشت می کنم. به نظرم همش بیهوده است.حوصله اش رو ندارم٬ خیلی بار تعهدش زیاده. کاش می شد با یکی زندگی کرد و بعد هروقت دیگه خسته شدی چمدونت رو برداری و بگی بای بای. 

- ولی من اون حس مالکیتم خیلی قویه! نمی تونم اونجوری. 

- منم حرفشو می زنم. تا حالا امتحان نکردم که بدونم واقعاْ این همونه که می خوام؟ فقط می دونم اینجوری که اینجا مرسومه رو نمی خوام. 

- شام چی درست کنم؟ 

- خوراک کوفته ریزه! 

چرا و چرا و چرا؟ همیشه شک هست. مگر می شود مطلقاْ چیزی خوب یا بد باشد. تنهایی٬ عشق٬ زندگی مشترک٬ تملک٬ محدودیت٬ تعهد٬ عشقبازی٬ خانه٬ فرزند٬ اختلاف٬ اشتراک و حتی خوراک کوفته ریزه! مگر می شود گفت مطلقاْ خوبند یا بد! 

- ولی به نظرم باید امتحانش کرد. 

- تنوع طلبی مارو می کشه عزیزم. 

- تنوع طلبی همیشه با ماست عزیزم. هیچوقت نمی تونی تا ابد از یه وضعیت خودت راضی باشی. 

- مرده شور! 

- مرده شور!

نظرات 1 + ارسال نظر
اسطوره سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://yourfallmythh.blogspot.com

تو به کاسه ی شکسته ای خیره ای
من صدای شکستن را از ابتدا
شنیده بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد