قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

خاطرات کتابی

*

خانم بر و باریک و شیک و پیکی آمد تو. یک نگاهی به دیوان‌های اشعار کرد و بعد از مکثی پرسید:

- مثنوی معنوی و کلیات شمس رو دارین؟

مادام سین تایید کرد. بلافاصله اضافه کرد:

- از این جلد‌های بزرگ و سنگین و گرونش رو بدین لطفاً!

*

نیلوفر 3 ساله با مامان و بابا آمده بودند کتاب خری! (ایول ترکیب) این نیلوفره از اون بچه‌های شیطون بلای موفرفری بود که باز من می‌خواستم لهش کنم!!! (از فرط علاقه) مامانش با لهجه‌ی زیبای اصفهانی گفت:

- کتاب شیرین چی دارین؟

من و مادام سین هاج و واج به هم نگاه کردیم و معنی شیرین را درست نفهمیدیم! نیلوفر کتاب جیبی فنگ‌شویی را که عکس گوسفند بامزه‌ای رویش بود برداشت و گفت:

- بیا مامان، این شیرینه. اینو واسه مامانی بگیر!

*

آقا و خانم مسنی آمدند و نگاهی به کتاب‌های روی میز کردند. بعد آقا لیستی را به مادام سین داد و گفت:

- من این کتابها رو می‌خوام. دارین؟

مادام سین برای هر کتاب رفت سراغ قفسه‌ خاص خودش و یکی یکی کتابها را پیدا کرد و آورد. بعد خانم مسن یک کتاب را از روی میز برداشت و گفت:

- همین رو برمی‌داریم. مرسی بقیه رو نمی‌خوایم!

نظرات 2 + ارسال نظر
RahiL جمعه 8 شهریور 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://azoonbala

کتاب شیرین! :))

امید جمعه 8 شهریور 1387 ساعت 10:41 ق.ظ http://ies.blogsky.com

جالب بود :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد