قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

مانیفست

من زنم، یک زن!

و از بابت این واقعیت هیچ مشکلی ندارم. همانطور که اگر مردی بودم هم نداشتم.

می‌توانستم رنگین پوست باشم. می‌توانستم وبلاگ‌نویسی اسپانیایی زبان باشم و یا رشد یافته در فرهنگ و مذهبی دیگر، در قاره‌ای دیگر.

 

اما من یک زن سفیدپوست ایرانی هستم. متولد کشوری با فرهنگی آمیخته به اسلام. نه فقیرم و نه بسیار ثروتمند. من زنی ایرانی هستم متعلق به طبقه‌ی متوسط جامعه‌ام. ساکن پایتخت.

و این‌ها همه جبر من است. نه اعتراضی به آن دارم و نه اختیاری در تغییر آن.

 

زنی هستم که نمازخوانده، روزه گرفته و چادر به سر کرده.

زنی که درس خوانده، کار کرده و سفر رفته.

زنی که رقصیده، در کوه دویده و عشق ورزیده.

 

قصد این ندارم که بر مردان بتازم و یا زنان را ستایش کنم. می‌خواهم بگویم که یک زن، زنی مثل من چگونه آدمی است.

چه می‌خواهد؟ چه می‌بیند؟ چه می‌گوید؟

زنی که می‌توانست هر کسی باشد، در هر کجای این کره‌ی خاکی. اما حالا «من» است.

 

چه می‌خواهد؟

می‌خواهد مردی داشته باشد در کنارش که روح جسور او را ببیند از پنجره‌ی چشمانش. که بخواند آوازهای خاموش سینه‌اش را. که بفهمد وزش باد در میان موهای آشفته یعنی چه؟ که بفهمد خورشید را بی پرده لمس کردن یعنی چه؟

مردی که بتواند شعور او را باور کند. مردی که بداند او نیاز به مالک ندارد. این قدرت را داشته باشد تا بفهمد او یک روح مستقل است که فکر می‌کند، تحلیل می‌کند و تصمیم می‌گیرد. روحی که نیاز به نصیحت و وصیت و فرمان و حکم ندارد. روح باهوشی که قابل احترام است.

 

مردی می‌خواهد که به او و اصولش اعتماد کند و با او همراهی. با او برقصد در وسعت هستی، نه آنکه او را برقصاند در اتاقی تنگ!

 

چه می‌بیند؟

می‌بیند که جهان می تواند مهربان‌تر باشد با دستان او. می‌بیند که می‌توان دوستی کرد با مردمان، فارغ از دغدغه‌ی سن و جنس و نژاد، فارغ از آلودگی و فساد. می بیند که می تواند بشناسد و میان خوب و بد تفاوت قائل شود. و خود را همانطور که به اشتراک می گذارد در جامعه، همانطور هم از خود محافظت کند. می بیند که فاحشگی با  زنده‌دلی هیچگاه یکسان نیستند و خط و مرزشان آنقدر واضح است که نیاز به راهنمایی کسی ندارد.

می بیند که این بوسه نیست که می‌تواند متهمش کند به ناپاکی. او می داند که با هر لباسی می‌توان پاکدامن بود و یا روسپی! و می‌خواهد تو بدانی و بشنوی که او همه را می‌بیند و می‌فهمد. می‌خواهد این دیدن و فهمیدن اورا به رسمیت بشناسی. این انتخاب او را که سپید باشد یا سیاه!

 

چه می‌گوید؟

می‌گوید که او هم می تواند از ته دل بخندد اگر نگاه سنگین خود را براو نیاندازی. می‌تواند بگرید سیر، اگر به نام ضعف و درماندگی خرده نگیری بر او. می‌تواند خوشبختی را به هر سو بکشد با خود اگر زنجیرش نکنی به کنجی تاریک.

می‌گوید که باورش کنی. چشمانت را بالا بگیری و بهانه‌ی شرم را به فراموشی بسپاری. چشمانت را بالا بیاوری و در چشمانش نگاه کنی. او قادر است. او زنده است. او همین جاست.

 

پرنده را از ترس هلاکت محبوس نکن در قفس زرین.

پرنده، حیات و شرف و غیرتش در پرواز است!

 

تو می توانی مرا انکار کنی، مرا نبینی، مرا نشنوی. اما من از منزلت انسانی خویش کم نمی‌کنم. پروردگارم مرا زیبا و آزاد آفریده است، همچون تمام موجودات عالم، و من سپاسگزار از او هستم و قدر نعمتش می‌دانم.

نظرات 8 + ارسال نظر
م ی ث م دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 02:26 ق.ظ http://mrblue.blogsky.com

آخی وقتی مجله ی زن روز هست چرا تو وبلاگ مینویسی؟ واسه اونا بفرست اونا هم کشته مرده ی این چیزا !

ماچه دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 09:42 ب.ظ

بسیار زیبا، دلنشین، نغز و پربار...مثل همیشه

زامیاد دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 10:12 ب.ظ

به ماچه: امیدوارم واقعاْ « دلنشین» بوده باشه و یه دریچه باز کرده باشه از طرف اونی که می‌خونه٬ به قلب زنی که این رو نوشته :)

گیتی چهارشنبه 3 مرداد 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://gitan.blogspot.com

قصد نداری بر اساس این مانیفستت یه حزب تشکیل بدی؟!!!
:)

مریم چهارشنبه 3 مرداد 1386 ساعت 03:03 ب.ظ http://silkwork.blogfa.com

از اتفاقات خوب امروز آشنایی با این وبلاگ بود :) ما هم دیگر رو نمی شناسیم؟؟

الهام یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.elhamkh2001.persianblog.ir

فقط دلم میخواد بگم عالیییییییییی بود.خیلی هاش دغدغه های به ظاهر ناچیز اما بسیار آشنا و در باطن پررنگ بود.

نسیم سه‌شنبه 9 مرداد 1386 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.nasimak57.persianblog.com

Magnificent!!!!!!!!!!!

نغمه پنج‌شنبه 11 مرداد 1386 ساعت 04:26 ب.ظ

خیلی خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد