- بیا و یه کم آدم باش !
- باز تو سروکله ات پیدا شد؟
- چیه؟ نمی خوای ازاین حالت عاشقانه،عارفانه و حزن آلودت بیای بیرون؟
- اینارو خودت تنها تشخیص دادی یا کسی کمکت کرد؟
- یه نگاه به صفحه های آخر وبلاگت بنداز...نیازی به تحقیق و تفحص نیست.
- من دلم می خواد زندگی و احساساتم رو تبدیل به ادبیات کنم.
- پس فعلاً ادبیات یه قلب است که از وسطش تیر رد شده و دوچیکه هم ازش خون میاد؟
- اصلاً شعور هنری نداری!
- نکنه تو هم مثل سروش تموم شدی؟
- هیچکس نمیتونه به یه نویسنده بگه چی بنویس و چی ننویس.
- نگو تو اومدی که همینجا متوقف بشی!
- نمیدونم...
- یه موقع مطمئن بودی که میدونی.
- نمیدونم...
- یه مسیر دایره ای میری، داری پرگاری زندگی میکنی.
- حالا خط کشی هم رندگی کنم...قراره چی بشه؟
- قراره یه روز بمیری!
- خب ، خوشبختانه بعدش دیگه نیستم که بیای بگی ادبیاتت شبیه یه قبرستونه که یه کلاغ هم نشسته رو تک درخت خشک شده اش.
- نه...خوبه! هنوز قدرت تخیلت سرجاشه! فقط حیف که عقل درست حسابی نداری.
- مثلاً اگه داشتم چه فرقی میکرد؟
- فرقش این بود که سوالهای احمقانه نمی کردی.
- میدونی خیلی دلم می خواست راجع به سکس بنویسم.
- دهه! من فکر میکردم شبها فقط فیلمهای سیندرلایی می بینی!!!
- اما یکی به شوخی بهم گفت اینکارو نکنی، وبلاگت فیلتر میشه!
- حسابی معروف میشدی .
- میشه راجع بهش نوشت بدون اینکه عکسهای بی ناموسی بگذاری و حرفهای زشت بزنی.فکر کن یه جزء مهم زندگیه که همیشه مطرح کردنش ممنوعه!
- اونوقت ادبیاتت میشه شبیه یه دختر موبور با لباسهای کوتاه وتنگ و خیس که چسبیده به برجستگیهای اندام متناسبش!!!
- میبینی؟ اینجا کسی روشنفکر واقعی نیست!
- حالا تو تصمیم داری توی روشنفکری به خلوص برسی؟؟؟
- نه من فقط می خوام بنویسم.هر چیزی رو که باید.
سلام!
اونور دنیا وقتی گابو راحع به سکس با عمش می نویسه و اسمش رو میزاره صد سال تنهایی بهش نوبل ادبیات می دن.
اما خوب....اونجا اونور دنیاست و اونم گابو
... ابنجا اینور دنیاست و تو هم گابو نیستی!!!