قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

- چته باز؟ چرا قاطی کردی با همه؟ چرا دوستات رو گذاشتی کنار؟

- حالم داره بهم می خوره!

- ناهار چی خوردی مگه؟

- منظورم از اون جهت نبود احمق!

- آهان...تیریپ تهوع فلسفیه؟

- بعضیها زندگی...جوونی...حق تحصیل...عشق و کار مورد علاقه شون رو به خاطر عقیده شون از دست میدن اونوقت بزرگترین مشکل یه عدّه دیگه اینه که یه دوست دختر برنزهء سکسی ندارن!!!

- ...خب من سه تا راه می تونم بهت پیشنهاد کنم: ۱- کرم پودر برنزه بگیری ۲- سیب زمینی باشی ۳- قرص ضد تهوع مصرف کنی چون تازگیها زیاد اینجوری میشی!!!

شبهایی با مدوکس !

 

من نمی خواهم مرموز باشم.تمام تلاشم را می کنم که ساده شوم.آنقدر ساده که تو باور نمیکنی و میپنداری معمایی در من نهفته است. وگاهی آنقدر می ترسی که از من دور میشوی!

 

دلم برایت تنگ شده مدوکس!

اوهوی

روزهای معجزه به پایان رسیده است؟

کسی میگفت : من به معجزه ایمان دارم. منظورم این نیست که از آسمان نوری بریزد یا از دریاها دستی برخیزد. من با همین دستان به ظاهر کوچکم معجزه میکنم.

آیا برگزیده بودن تاریخ مصرف دارد؟

زیر باران پیاده راه می رفت و لبخند عجیبی بر لب داشت. با خودش می گفت: مرده شوراین دنیا را ببرد .انگار من آمده ام که همه را دوست داشته باشم. حالم دارد بهم می خورد. چرا تنفر در من نمی ماند؟!

منتظری که بگویی یا بشنوی؟

با من بیا ! میرویم توی یک پارک کوچک .من مینشینم روی تاب .مواظب باش نگهبان مارا نبیند من برای این تابها اضافه وزن دارم!

 تابم بده...تابم بده...تـــــــــــــابم بــــــــــــــــــــده!

هنوز هم دلم می خواهد در یک روز برفی کنار یک تخته سنگ ( که نه خیلی بزرگ باشد نه خیلی کوچک) بمیرم.

.

.

.

دل که یخ می زند باید زود آفتابیش کنی!

 

همزمانی

 

بعضی از تکه های زندگی ،که معلوم نیست دقیقاً از چه تاریخ و ساعتی شروع و به چه تاریخ و ساعتی ختم میشوند، شبیه سکانس اول فیلم ها هستند. سکانسی که شخصیتهای فیلم معرفی می شوند به خصوص شخصیت اصلی!

بعضی تکه های دیگر زندگی ،که باز هم دقیقاً معلوم نیست کی شروع میشن و کی تموم میشن، مثل زمانی است که در فیلم بر حسب اتفاق،خواب،رویا و یا یک الهام ناگهانی به گذشته فلاش بک زده می شود.

 وقتی تمام این تکه ها به هم میچسبند یعنی: همه نقشها معرفی می شوند،نقش اصلی به وضوح شناسایی می شود و گذشتهء به یاد آمده برای یافتن یک جواب مرور می شود آنوقت است که به یک واحد نزدیک می شویم. انگار تمام جوبهای خیابانی،نهرهای روستایی و رودخانه های کوهستانی با هم یکجا و در یک لحظه به دریا میریزند.

و تیتراژ پایانی ...

اما همیشه یادت باشد فقط یک نقش اصلی داریم و بقیه هرچند مهم، هرچند ماهر و هر چند پررنگ فقط و فقط نقش مکمل و فرعی هستند.

 تو نقش اصلی هستی!

 

روز ایده آل: آفتابی و سرد

 

شاید برای این آمده ای که کاری را به انجام برسانی.اینکه در زندگی قبلی چه می کردی و یا کاری را نیمه تمام گذاشتی مورد بحث ما نیست.

حس میکنی کاری را باید به انجام رساند حتی اگر درست معلوم نیست چه چیز را!

می خواهم کار ناتمام وبلاگهای قبلیم را تمام کنم. دوباره مکان و زمان تغییر می کند و من کس دیگری شده ام.هرچند انگار هسته ای در من هیچگاه تغییر نمی کند.چیزی درونِ درون هست که باز مرا صدا می زند. می خواهم او را به وضوح بشنوم و آزاد کنم.

 

                             آمده ام که سر نهم عشق تورا به سر برم...